پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است .
نظرات شما عزیزان:
امان از این دستها. . .
امروز دستانت را میگیرند. . .
با دستهایشان نوازشت میکنند. . .
فردا همان دستها را تکان میدهند. . .
و این یعنی "خداحافظ" !
لینکت کدم اجی بازم بهم سر بزن
امروز دستانت را میگیرند. . .
با دستهایشان نوازشت میکنند. . .
فردا همان دستها را تکان میدهند. . .
و این یعنی "خداحافظ" !
لینکت کدم اجی بازم بهم سر بزن
سلام ممنون که به وبم سر زدی لینک شدی .gif)
وقتی لینکم کردی خبر بده.gif)
.gif)
وقتی لینکم کردی خبر بده
.gif)
سلام خوبی .وب تو هم خیلی قشنگه و رنگشم ارامش بخشه.با تبادل لینک موافقم.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
تاريخ : شنبه 19 مرداد 1392
| 1:56 | نویسنده : بهار |